یه شب بعد
دختر گلم شما روز ٣شنبه به تاریخ ١٢/٠٦/١٣٩٢ حالت بهتر شده بود بعد ظهر یه دفعه حالت بد شد ٢دفه بالا آوردی داشتم از ترس سکته میکردم به مادر جون زنگ زدم گفت اگه ١ بار دیگه بالا آورد بیارش بیمارستاناگه شب بهتر نشد ...........
شما رو که موقع خوابت بود خوابوندم کلی ام خسته بودم بابت شبای قبل دختر نازم که مواظبه شما بودم
یه لحظه تو فکر شما بودم که چشمت روز بد نبینه شما دوباره بالا آوردی فورا زنگ زدم به مادر جون گفت :بیارش سریع منو بابایی حاضر شدیم شما رو بردیم بیمارستان ........
اونجا که رسیدم بردیمت پیشه دکتر به همراه مادر جون دکتر از همکارائی مادر جون بود فورا واست یه آمپول زد من که نمیتونستم نگاه کنم تازه کلی ام گریه کردم اصلا طاقت درد کشیدنتو ندارم خیلی دوست دارم تو زندگی مامانی دور دونه ای من
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی