آینازآیناز، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

آیناز نفس مامان و بابا

بهبودی آیناز گلی ...............آخه جوننننننننننننننن

سلام دوستای گلم خیلی دوستون دارم  خیلی خوشحالم که منو تنها نذاشتین خیلی خیلی دوستتون دارم . خبر خبر دارم واستون خدارو شکر خدارو شکر بزنم به تختخه آیناز گلی حالش خوبه خوبه آخه جوننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن .تازه کلی هنر یاد گرفته کلی ام فضول تر شده خیلی دوست دارم مامانی فدات بشه ............ کلمات جدید میثاق :میناق معصومه : مدوم برو :بلو بریم بیرون : در در زهره : زو ....... شعر : وقتی شروع میکنم به خوندن چشم چشم دو ابرو شما هم با مامان زمزمه میکنی کلی ام ذوق میکنی واسه خودت  اینم چندتا عکس قبل از مریضیت عسل مامانی       ...
9 دی 1392

بازم دندون در آوردن آینازی

سلام دوستای گلم دلم واستون یه ذره شده بود یه مدتی هست که نمیام توی وبلاگ خیلی سرم شلوغ شده مثل همیشه کارو دانشگاه و کارای خونه .........  الان که دارم اینو مینویسم سر کارمم داره گریه ام میگیره حالم اصلا خوب نیست چون آیناز گلی مامانم حالش خوب نیست دارم دیونه میشم خدا بچم طفلی خیلی درد داره از یه طرف سرما خوردگی داغونش کرده از یه طرف دندوناش همش گریهگریه مامان بمیره واسش شب تا صبح خواب نداری فقط تو بقل مامانی میخوابی الهی مان فدای تک تک قطرهای اشکت بشه خودمم خیلی حالم بده از بابت شما که اینجوری هستی ...
4 دی 1392

2 تا کار جدید

اولین کارت اینه که ماشالا از هرجا که دلت بخواد میری بالا پایین انگار میخوای قله فتح کنی از  مبل میری بالا از رو میز tv میری بالا خیلی دوست داری بری بالا منم آروم آروم میام سمتت که بالا نری ولی بنده مامانی حریف جنابعالی نمیشم بخدا دیگه هیچی واسم نمونده بس پشت سرت راه میرم که خدای نکرده از فوضولیهای که انجام میدی بالایی سرت نیاد البته دخترم کنجکاویش زیاده در کل خیلی بلا شدی ...
18 آذر 1392

سلام سلام

سلام به دوستای گلم خوبین .خوشین .سرحالین .خدارو شکر.وقتی نظراتونو میبینم خیلی خیلی خوشحال میشم که ما رو فراموش نکردین سلام به عزیز دوردونه مامان امیدوارم این مدتی که نیومدم وبلاگتو بروز رسانی کنم خیلی سرم شلوغ بود الان همه رو واست مینویسم تا بدونی مامان با چه مشکلاتی تو رو بزرگ کرده ...... اول از همه واسه دندون در آوردنت کلی مامانو اذیت کردی  این چند وقت از بدترین روزای عمرم بود .مخصوصا وقتی دندون بالات میخواست در بیاد همش تب میکردی و گریه شب تا صبح بالا سرت بیدار بودم تو  رختخوابت نمیخوابیدی منم شما رو بغلم میکردم رو سینم میخوابیدی تا یکی دو ساعت همینطوری بودم که  خودمم روی مبل خوابم میبرد ولی وقتی لبخند نازتو می...
18 آذر 1392