عزيزه دلم الان دقيقاً ٢ روز و که بد غذا ميخوري ، بد ميخوابي ، توي خواب همه اش ناله ميكني يا از خواب ميپري ، گوشات رو محكم فشار ميدي و موهات و ميكشي خودت از كشيده شدنشون دردت مياد و پشتش گريه ميكني. جز بغل من و بابای بغل کسی نمیری .دیشب تا صبح بالا سرت بیدار بودم .دوباره ياد اولايي مي افتم كه دنيا اومده بودي. همه اش بي تابي و بدخوابي. فشار كاري هم اين روزا خيلي زياده. فقط خداروشكر ميكنم كه پرستارت صبحا پیشت هست اگه میاوردمت سر کار حتما دیونه میشدم .خلاصه اميدوارم اين روزا هم زور سپري بشه و راحت بشي.خيلي غصه دارم. و همه اش نگرانتم. دلم نميخواست توي وبلاگت واست خاطرات تلخ بنويسم. اما ميگم ،تا وقتي بزرگ شدي بخوني و بدوني كه به چه...