اندر احوالت بنده و آیناز خانوم
قبل از هر چیز واقعا از همه ی شما که بهم سر میزنید وبا نبودنم نگران میشید تشکر میکنم...... خیلی دوستتون دارم چهارشنبه مراسم حنابندان عمو حمید (آیناز گلی) بود .یه کوچولو مامانو اذیت کردی .٥شنبه ام که مراسم عروسیشون بود خوش گذشت جاتون خالی بود .......................... منم به پرستارت گفتم بیاد اگه من حواسم بهت نبود اون مواظبت باشه عزیزه دلم جمعه مراسم عقدکنان دایی محسن بود در تاریخ ١٣٩٢/٠٦/٢٢ بالاخره دادیمش رفت به زور دامادش کردیم بعد از اون خستگی ٢ دو روز. روز عقد خیلی خیلی خوش گذشت جا همتون واقعا خالی ...
نویسنده :
مامان و بابا جون
7:45
بی بی تست
اولین آزمایش بارداری که از خودم گرفتم و آنی کوچولو رو حامله بودم ......................... ...
نویسنده :
مامان و بابا جون
8:56
خانم گل
سلام به دوردونه ی مامان نفس مامان خدا رو شکر این روزا حالت بهتر شده خیلی بلا شدی اینقدم واسه مامان خودتو دلبری میکنی که میخوام بخورمت جیگر گوشه خودم ...
نویسنده :
مامان و بابا جون
8:49
روز دختر مبارک
خدا لبخند زد.دختر متولد شد!لبخند خدا روزت مبارک عشقه مامان روزت مبارک ای بهار آرزوی نسل فردا،دخترم ای فروغ عشق از روی تو پیدا، دخترم چشم وگوش خویش را بگشا کز راه حسد نشکند آیینه ات را چشم دنیا، دخترم دست در دست حیا بگذار وکوشش کن مدام تا نیفتی در راه آزادی از پا، دخترم کوه غم داری اگر بر دوش دل همچون پدر دم مزن تا می توانی از دریغا، دخترم با مدارا می شوی آسوده دل،پس کن بنا پایه رفتار خود را بر مدارا، دخترم ...
نویسنده :
مامان و بابا جون
9:39
یک سال گذشت .....چقدر زود
عزیزه مامان میگم تا بدونی .بدونی که به همین راحتی ها که فکر میکنی به وجود نیامدی .از روز اولی که اومدی تو دل مامانی فقط یه هفته اول راحت بودم از هفته دوم به بعد از بدترین دوران زندگی مامان بود بقیه در ادامه مطلب ............. هر روز حالت تهوع های بد .خیلی بد .طوری که از دستشویی در نمیومدم .چون دیگه توانی واسم نمونده بود که بدو بدو برم دستشویی روتون گلاب بالا بیارم ... توی ٣ روز ٤ کبلو نیم کم کردم .واقعا داشتم میمردم .حتی آب نمیتونستم بخورم .خیلی حالم بعد بو رفتم پیش دکتر لقایی هم بهم آمپول اد هم قرص از یه طرف میترسم نکنه باز زدن آمپول بلایی سرت بیاد همش استرس داشتم .از کمردردام بگم که نابودم کرد وقتی راه میرفتم مادر جون میگفت ...
نویسنده :
مامان و بابا جون
11:51
یه شب بعد
دختر گلم شما روز ٣شنبه به تاریخ ١٢/٠٦/١٣٩٢ حالت بهتر شده بود بعد ظهر یه دفعه حالت بد شد ٢دفه بالا آوردی داشتم از ترس سکته میکردم به مادر جون زنگ زدم گفت اگه ١ بار دیگه بالا آورد بیارش بیمارستاناگه شب بهتر نشد ........... شما رو که موقع خوابت بود خوابوندم کلی ام خسته بودم بابت شبای قبل دختر نازم که مواظبه شما بودم یه لحظه تو فکر شما بودم که چشمت روز بد نبینه شما دوباره بالا آوردی فورا زنگ زدم به مادر جون گفت :بیارش سریع منو بابایی حاضر شدیم شما رو بردیم بیمارستان ........ اونجا که رسیدم بردیمت پیشه دکتر به همراه مادر جون دکتر از همکارائی مادر جون بود فورا واست یه آمپول زد م...
نویسنده :
مامان و بابا جون
11:49
آخه چرا ؟؟
نمیدونم چرا اینطوری میکنی دختر گلم ؟؟یه هفته از خواب و خوراک افتادی نفس مامان شبا تا صبح از خواب میپری گریه میکنی امیدوارم مال دندون در آوردنت باشه خیلی غصه دارم واسه این قضیه خدایا خودت کاری کن انشالا حالش بهتر بشه وگرنه میمیرم از غصه اینم عکس آیناز گلی البته قبل از مریض شدن ...
نویسنده :
مامان و بابا جون
9:36
آیناز قشنگترین بهانه زندگی ما
من بخاطر یک لحظه لبخند تو همه کار میکنم .... آنقدر که حتی تصورش را هم نکنی .... یک بوسه من از لبهای کوچک تو را .... با جهان عوض نمیکنم .... ...
نویسنده :
مامان و بابا جون
9:01