آینازآیناز، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

آیناز نفس مامان و بابا

نه نه نه نه

كاره جديدي كه ياد گرفتي اينه كه تا يه كار اشتباه ميكني يا ميخواي دست به چيزي بزني نگاه من ميكني و من انگشته اشارم و به علامت انجام ندادن تكون ميدم و خودت تندتند ميگي نه نه نه نه و بعدش ريسه ميري از خنده . منم ماچ بارونت ميكنم. فسقلييييييييييييييييييي  ...
16 مرداد 1392

سلام به دوستای گام وبه عروسک مامان

قبل از هر چيز از همه دوستاي خوبم ممنون كه بهمون سر ميزنن اگر جديدا زياد نمي نويسم دليلش اين بوده چند روزه اینترنت مرکز قطع بوده تو خونه ام وقت نمکردم برم پای سیستم همه ی اتفاقاتی که تو این چند روز افتاد رو واستون مینویسم  تا به یادگگاری بمونه ........... ...
16 مرداد 1392

پایان 11 ماهگی

  آیناز، مامانم ازت ممنونم كه مامان و با همه خستگي هاش تحمل ميكني. تموم تلاشم و ميكنم تا مامان خوبي برات باشم. اميدوارم بتونم. تو واسه من بهترين فرزند بودي تا الان. انصافاً هيچ اذيتي برام نداري. اون اوايل كه بچه بودي فرق ميكرد. اون هم ميزارم روي سن پايينت . البته اون ها هم تقصير تو نبود . همه بچه ها توي اين سن همين طوري هستن و يه سري اذيت ها دارن. اما واقعاً ازت ممنونم ، و بهتره بگم از خدا ممنونم كه فرشته نازي مثل تو رو بهم داده . صبور ، مهربون ، خوش اخلاق و زيبا و دوست داشتني . تو يه خانم به تمام معنايي . مي بوسمت فرشته كوچولوي نازم. ...
31 تير 1392

من عاشق اینم

عاشقه وقتي هستم كه از بيرون ميام و تو بيداري و براي اومدن توي بغلم خودت رو با آخرين سرعت به من ميرسوني عاشقه وقتي هستم كه با عشوه و ادا ميگي مومون عاشقه وقتي هم كه مي خوام بخوابي و تو نميخواي و به هر صداي كوچيكي يا هر بهونه اي ريسه ميري از خنده و دلم و بيش ار پيش ميبري عاشقه وقتي هستم كه سعي ميكني كارايي رو كه من انجام ميدم تكرار كني عاشقه وقتي هستم كه ميگي نه نه نه نه و ميخندي عاشق لمس كردن اون موهاي نرمه مثل پنبه ات هستم عاشق وقتي هستم كه خوابي و مثل فرشته ها معصومي عاشق وقتي هستم كه سعي ميكني از دستم فرار كني و چند تا دست كه بر ميداري بر ميگردي پشتت و نگاه ميكني تا ببيني دنبالت ميام يا نه و دوباره فرار ...
29 تير 1392

خودتون حدس بزنید

♥سلام سلام صد تا سلام ♥ ♥من اومدم با دندونام♥ ♥ميخوام نشونتون بدم ♥ ♥صاحب مرواريد شدم♥ ♥يواش يواش و بي صدا♥ ♥شدم جز كباب خورا ♥ ♥آیناز تیر 92♥ دیروز موقع افطار داشتم ظرفا رو جمع میکردم آیناز گلی ام داشت با مادر جونش بازی می کرد یه دفعه مادر جونش داد زد گفت :شیرینی بدین شیرینی بدین .یه لحظه با خودم  فکر کردم گفتم نکنه آنی کوچولو دندون در آورده بله خودش بود رفتم جلوش  دیدم یه دندونه مروارید کوچولو تاز ه جونه زده محکم بغلش کردمو بوسیدم  گفتم خدا رو شکر بالاخره دختر ما هم رفت جز کباب خورا البته قبلا ت...
26 تير 1392

اندوهگین

سلام دوستای گلم سلام دختر نازم نمیدونم این هفته چه هفته ای هستش  که از اول هفته همش بد میارم  امروزم تو محل کارم با مسئولمون دعوام شد . بخاطری که از اول که به دنیا اومدی مامان پاسه شیر نداشته واسه همین هر کاری میگفت دوستانه واسش انجام میدادم امروز زور گفت جوابشو دادم این شکلی شد ..... بخاطر شما که نفس مامانی هر کاری رو تحمل میکنم ولی دیگه هر چیزی رو نمیشه تحمل کرد ......       ...
24 تير 1392

سر کار اومدن مامان

سلام عسل مامان فرشته مهربونم اگه بدونی امروز چه روزی هستش ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امروز شما ٨ ماهه تو دل مامان بودی از پا قدم گلت که هنو به دنیا نیومدی مامانی رفت سر کار . هم خیلی خوشحال بودم  هم خیلی ام  واسم سخت بود خیلیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی  بخاطری که به کار علاقه داشتم اومدم .در تاریخ ٩١/٠٤/٢٠  اومدم سر کار الان به مدت ١سال هست که مامان  سر کاره............................. هر مادر حامله از ماه ٨ به بعد استراحت میکنه ولی من اومدم سرکار فرشته مهربونم فقط به خاطر شما که تنها یگانه هستی مامان و بابایی..............   ...
20 تير 1392