آینازآیناز، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

آیناز نفس مامان و بابا

عشق مامان

سلام سلام به دوستای گلم سلام به گل دختری مامانی که هیچوقت ما رو با نظراشون از یاد نمیبرن...... عسل مامان این روزا سرم خیلی شلوغه کمتر میتونم بیام تو وبلاگت الان واست میگم جریان از چه قراره ................ صبح ها که من میام سر کار شما لالا هستی کنار بابایی.ساعتای 9 بابای زنگ میزنه که بیام دنباله شما .عشقه مامانو ببرم خونه پرستارت.بعد دوباره میام سر کار .پرستارت خدا رو شکر خیلی خانم خوبی هستش از 2 ماهگی پیشش بودی بیشتر از چشماش مواظبت هست خیالم راحته........... ساعتای 10 پاس شیر میگیرم .میام به شما شیر میدم دوباره برمیگردم سر کار این کاره هر روزه منه البته فعلا تا ساعتای 2 سر کار هستم بعد میام دنبال شما با هم دیگه میریم خونه ......... ...
15 مهر 1392

ماه من

مادرانگی را هر روز باآینازم آغاز میکنم...و هر روز این احساس زیبا با من رشد میکند... زیبای کوچکم آنقدر خالص است که هر بار صدایش میزنم بند بند وجودم به لرزه می افتد...چه افتخاریست مادر این فرشته بودن... آن لحظه که صورتش را میبوسم بهترین پاسخ عاشقانه را میگیرم...دیگر مرا خیالی نیست... آینازم!!!همه بازی های کودکی ات را دوست دارم...و هر روز حس بزرگ شدنت را با لذتی آمیخته با ترس ، لمس میکنم...نمی خواهم آرزو کنم ای کاش به اندازه آغوشم میماندی...   چرا که من با هر تار موی تو که رشد میکند ، اوج میگیرم!!!   لذت دیدن قد برافراشتن تو به تنگ شدن آغوشم می ارزد... ...
6 مهر 1392

میبوسمت

می بوسمت                    میخندی       وقتی که می خندی             زندگی جاری می شود به چشمانم که خیره می شوی                  معصومیت نگاهت مرا تا آسمان می برد گریه که می کنی                       قلبم تکه تکه می شود عاشقانه می بوسمت                  چه شیرین می خندی    &...
6 مهر 1392

تولد همسر عزیزم .....

چه لطيف است حس آغازي دوباره، و چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز تنفس... و چه اندازه عجيب است ، روز ابتداي بودن! و چه اندازه شيرين است امروز... روز ميلاد... روز تو! روزي که تو آغاز شدي!   تولدت مبارک نفسم   عزیزم امروز ، روز تولدت رو اول به تو و خودم تبریک میگم و جشن میگیرم   و دوم به فرشته ها تسلیت میگم ! چون امروز سالروز جدایی رو   با اشک سر میکنن   و در آخر به تقدیرم آفرین میگویم که من رو با تو پیوند زد . . .       ...
31 شهريور 1392

پایان 12 ماهگی دوردونه

آیناز گلی ما این روزا حالش خیلی خوبه و حال ما بهتر از همیشه ..... آخه میشه کنار بابا حسین باشی و دخملی خوشی رو احساس نکنی ؟ یه وقتایی خدای بزرگ خدای مهربون از رو لطفش طعمه یه لذتهایی رو بهت میچشونه .....مثلا" این روزا یه نتیجه ی کنکور اعلام شد یه دانشگاه خوب قبول میشی که ما هم در زمان خودش قبول شدیم ولی نه تو یه دانشگاه خوب ....اون قبول شدن یه مدت کوتاهی حس خوبش همراهته یا وقتی سر کار اومدم یه مدتی خوشحال بودم بعد به سرعت یادم رفت چه روزهایی رو در آرزوی یه کار خوب بودم .... اینا رو گفتم تا منظورمو بهتر برسونم نمی دونم  چرا وقتی یه بچه فضای خونه رو لبریز میکنه از صدای خنده .غر .....چرا این حس تکراری نمیشه چرا این روزا عادی نیست نم...
31 شهريور 1392

تولد امام رضا

  زائـــری بــارانــی ام آقــا بــه دادم مــی رســـی؟ بـی پنــاهــم ، خستــه ای تنهــا ، بــه دادم میرســـی؟ گــر چــه آهــو نیستــم ، امــا پر از دلتنگــی ام، ضـامـن چشمـــان آهــو ، بــه دادم میــرسی؟ مــن دخیــل التمــاســم را بــه چشمــت بستــه ام هشتمیــن دردانهء زهـرا بـه دادم میــرسـی؟   ...
26 شهريور 1392